گروه فرهنگ و هنر مشرق- نگاهی به سرنوشت 5 فیلمساز معاصر اروپایی بعد از رفتن به هالیوود و اینکه چگونه در کارخانه رویاسازی حل شدند و تقریباً از بین رفتهاند.اروپا همیشه از مهمترین تأمین کنندگان نیازهای هالیوود به فیلمسازان مجرب و مؤثر بوده است. اولین جریان مهم مهاجرت به هالیوود در دهه 30 رخ داد. سایه هیتلر بر اروپا و مهاجرت فوج فوج سینماگران آلمانی و فرانسوی. لانگ، زینه مان، سیودماک، داگلاس سیرک، افولس و یا ژاک تورنور و رنه کلر.در دهه 70 این سینماگران اروپای شرقی بودند که به سمت هالیوود کوچ کردند. مثل رومن پولانسکی(محله چینیها)، میلوش فورمن (دیوانه از ققس پرید و آمادئوس) و آندره کونچالفسکی (قطار مرگبار).
در دههی هشتاد و نود هم فیلمسازهای مهمی از آلمان و هند راهی آمریکا شدند و به خوبی توانستند در جریان فیلمسازی هالیوود جا بیفتند. مثل ولفگانگ پترسن سازنده شاهکاری مثل زیردریایی که به آمریکا رفت و در آنجا هم روی خط آتش را ساخت و همانجا هم به فعالیت ادامه داد.
ولفگانگ پترسون
و یا پل ورهوون هلندی که از یک سینماگر تجربی در کشور خود به سازنده فیلمهای تجاری موفقی مثل توتال ریکال، غریزه اصلی و سواره نظام فضایی بدل شد.
این جریان در سالهای اخیر هم شکل گرفته اما متأسفانه در بیشتر موارد حاصل چندان چیز دندان گیری از آب در نیامده است. استعدادهای اروپایی در مهاجرت به آمریکا احتمالا از دستمزدهای بهتر و بیشتری برخوردار میشوند. اما قوه خلاقیتشان ناگهان خاموش میشود. گذری داریم بر 5 استعداد اروپایی که در سالیان اخیر راهی هالیوود شدند و شمع نبوغشان ذره ذره خاموش شده است. اما ذکر دو نکته: به طور معمول فیلمسازهایی از اروپا راهی هالیوود میشوند که بتوانند به راحتی به زبان انگلیسی حرف بزنند. کشورهایی که سنت آموزش انگلیسی در آنها قویتر است شانش بیشتری برای رفتن به آمریکا دارند مثل آلمان، هلند، دانمارک، سوئد. و دوم این که در این مقال به سینماگرهای انگلیسی اشارهای نکردهایم. همزبانی آنها با آمریکاییها و منافع مشترک اقتصادیشان راه را برای آنکه آنها را نمادهایی از سینمای اروپا بدانیم بسته است. مصاف بر این که آن دسته از فیلمسازهای جریان ساز انگلیسی هم تمایلی به مهاجرت به هالیوود نداشتهاند. مثل مایک لی و کن لوچ.
1- نیکلاس ویندینگ رفن : فیلمساز 46 ساله دانمارکی، 8 تا فیلم بلند در کارنامهاش دارد. او از 26 سالگی شروع به فیلم ساختن در دانمارک کرد و اتفاقا با فیلمهای مثل pusher و bleeder استعداد خود را در سینمای جنایی را نشان داد. او سپس به انگلیس رفت و فیلم برانسان را آنجا ساخت و بعد از یک تجربه در سینمای فرانسه بالاخره عازم هالیوود شد. اولین فیلم او درآمریکا یعنی درایو خو از آب در آمد و ویدینگ رفن در سال 2012 جایزه کارگردانی جشنواره کن را نیز برای این فیلم به دست آورد.
درایو تلفیقی بود از سامورایی ملویل، راننده(والتر هیل) ولئون (لوک بسون). فیلم به مذاق جوانان خوشایند از آب درآمد و در کاراکتر رایان گاسلینگ و کری مولیگان همان معصومیت نابهنجار این نسل را میتوانستید ببینید. ستایش بی اندازه داریو در فیلمهای بعدی چندان تکرار نشده است. علاقه او به دنیای تبهکاران در فیلم فقط خداوند میبخشد حاصل گیج کنندهای به همراه داشت و چندان مورد توجه قرار نگرفت. وضع در آخرین فیلمش کمی بهتر بود. شیطانهای نئونی باز هم نمایش معصومیت در مجاورت تبهکاری و سنگدلی بود.
با داستانی که در دنیای فشن میگذرد و توجه ویژه فیلمساز به مسئله جنسیت در برابر خشونت. هر چه هست ویندینگ رفن دیگر چندان فیلمساز مورد علاقه منتقدان نیست او که درایو را بر مبنای فیلمنامهای از حسن امینی نوشته بود و در دو فیلم بعدیاش خود را زیادی جدی گرفته و شخصاً فیلمنامهها را نوشته است که خب حاصلش چندان خوب نبوده است. شکست تجاری سنگین این دو فیلم آخر شاید او را به اجرای پروژههای معمول و مرسوم هالیوودی مجبور کند. او فیلمساز مستعدی است اما مطمئناً یک سینماگر مؤلف و صاحب سبک محسوب نمیشود.
2-آنتون کوربین. فیلمساز 61 ساله هلندی قرار بود سینماگری جریان ساز باشد اما فعلا که چیزی از آن بیرون در نیامده است. او در سال 2007 و بعد از سالها کار در تلویزیون هلند، با فیلم کنترل مشهور شد. درباره یک چهره بسیار جوان موسیقی پاپ که دست آخر خودکشی میکند. این فیلم موجب شد تا تهیهکنندههای هالیوودی به سراغش بیایند و او ابتدا فیلم آمریکای را کلید زد ...
داستان یک آدمکش عاشق پیشه با بازی جورج کلونی که در میانه ماموریتش در ایتالیا درگیر رابطهای داغ با یک دختر خیابانی میشود. او در سال 2014 فیلم تحت تعقیبترین مجرم را ساخت. پروژهای پرهزینه با حضور ستارگانی مثل فیلیپ سیمورهافمن و ریچل مک آدامز. بر مبنای رمان مشهور ژان لوکاره که خب آبرومند بود اما فقط همین. لایف آخرین فیلم اوست. داستان عکس مجله لایف که در دهه 5 درگیر عکس گرفتن از جیمز دین است. نقدهای این فیلم هم نومید کننده از آب در آمدند. کوربین هم یکی از همان استعدادهای تلف شده اروپایی در آمریکا محسوب میشود.
3- الیور هرشبیگل: کارگردان آلمانی که در سال 2004 با فیلم درخشان سقوط روایتی حیرت انگیز از آخرین روزهای آدولف هیتلر ترسیم کرد و بسیاری از سینما دوستان را شیفته تسلطش بر سینما و بازیگران ساخت. فیلمی تکنیکی و با دقتی شگرف در جزئیات.
او به هنگام ساخت این فیلم 47 ساله بود. اما از 12 سالی که از ساخت سقوط میگذرد دیگر فیلم درست و حسابی از این کارگردان با تجربه ندیدهایم. او از سال 2007 به هالیوود آمد و چند قسمت از سریال بورژیا و سه فیلم سینمایی ساخته که هیچ کدامشان نه به لحاظ انتقادی مهم و موفق بودهاند و نه توانستهاند نظر تماشاگران را به خود جلب کنند.
تهاجم در سال 2007 با شرکت نیکول کیدمن و دانیل کریگ که یک تریلر کم مایه بود با بودجه 80 میلیون دلاری که تنها 15 میلیون دلار از گیشه درآمد داشت. فیلم سینمایی بعدیاش یک تریلر کم خرج بود با عنوان 5 دقیقه تا بهشت با شرکت لیام نیسون که خب فروش 13 میلیون دلاریاش در قیاس با هزینه 5 میلیون دلاری نسبتاً موفقیت محسوب میشد. سومین فیلم 13 دقیقه نام دارد و داستان جورج الزراست. مردی که در سال 1939 نقشه ترور هیتلر را اجرایی کرد که البته شکست خورد. هیرشپیگل این روزها فیلمساز مهمی محسوب نمیشود.
4- فلوریان هنکل فون دونرسمارک: او فقط 34 سال داشت که فیلم مشهورش یعنی زندگی دیگران را ساخت. داستان یک مأمور اطلاعاتی دوران آلمان شرقی که اجازه داد هنرمند تحت کنترلش از دست سازمان امنیت آلمان شرقی جان سالم به در ببرد.
این فیلم آن قدر محبوب شد که طبیعتاً سروکار دونرسمارک را به هالیوود کشاند این فیلمساز معتبر در گذر به هالیوود مجبور شد سازنده فیلم تجاری توریست شده با زوج آجلینا جولی در برابر جانی دپ. یک تریلر رمانتیک رو کمی هم کمیک.
حاصل اما فاجعه بود. نتیجه این فیلم پرهزینه آن قدر شرمسارانه بود که دونرسمارک دیگر در هیچ پروژه فیلمسازی ظاهر نشد. او در حال حاضر تنها 44 سال دارد اما 7 سال است که فیلمی نساخته است.
5- تام تیکور: او در اواخر دهه نود با فیلم «بدو لولا بدو» یک فیلمساز جریان ساز پست مدرن محسوب میشد. تیکور وقتی این فیلم را ساخت فقط 32 سال سن داشت. فیلم آن قدر جسورانه بود و آن قدر فارغ البال از شیوههای متفاوت روایتی استفاده کرده بود که بلافاصله به یک کالت تبدیل شد. به خصوص که همزمان با فیلم نفرت ساخته ماتیو کاسوویتز فرانسوی به روی پرده آمده بود تا اروپاییها سهم خود از سینمای پست مدرن را به خوبی ادا کرده باشند. دو فیلم بعدی او یعنی پرنسس و سلحشور و بعد هم فیلم بهشت دیگر آن سرخوشی جسورانه بدو لولا بدو را نداشتند. پروژههایی جاه طلبانه در چارچوب محصولات اروپایی محسوب میشدند.
او از سال 2005 بالاخره راهی آمریکا شد و فیلم عطر را ساخت. پروژهای جاه طلبانه با یک داستان جنایی قرون وسطایی. عطر تنها فیلمی بود که بعد از بدو لولا بدو که در حد انتظارات از تام تیکور محسوب میشد. عطر اما شکست تجاری سنگینی محسوب میشد و تیکور به ناچار به سمت داستانهای معمایی و تریلرهای هالیوودیتر حرکت کرد.
او در سال 2009 «بین المللی« (اینترنشنال) را رد آمریکا کارگردانی کرد. یک تریلر روانکاوانه با بازی کلایو اوون و نائومی واتس. فیلمی 50 میلیون دلاری که فقط 25 میلیون فروش داشت. به گزارش هفت صبح، تلاشهای او برای بقا در هالیوود در عین حال حفظ بیان شخصی به فیلم گیج کننده و رادیکال اطلس ابر منجر شد. فیلمی پرستاره با پاساژهای گیج کننده زمانی و مکانی با بودجه هنگفت 102 میلیون دلاری. فیلم قرار بود یک مدعی اسکار باشد اما چندان جدی گرفته نشد.
فیلم فقط یک نامزدی گلدن گروپ به همراه داشت و در هیچ رشتهای مورد توجه اسکار قرار نگرفت. آخرین فیلم تیکور هولوگرامی برای پادشاه است با بازی تام هنکس که از قرار یک شکست دیگر محسوب میشود.
در دههی هشتاد و نود هم فیلمسازهای مهمی از آلمان و هند راهی آمریکا شدند و به خوبی توانستند در جریان فیلمسازی هالیوود جا بیفتند. مثل ولفگانگ پترسن سازنده شاهکاری مثل زیردریایی که به آمریکا رفت و در آنجا هم روی خط آتش را ساخت و همانجا هم به فعالیت ادامه داد.
ولفگانگ پترسون
این جریان در سالهای اخیر هم شکل گرفته اما متأسفانه در بیشتر موارد حاصل چندان چیز دندان گیری از آب در نیامده است. استعدادهای اروپایی در مهاجرت به آمریکا احتمالا از دستمزدهای بهتر و بیشتری برخوردار میشوند. اما قوه خلاقیتشان ناگهان خاموش میشود. گذری داریم بر 5 استعداد اروپایی که در سالیان اخیر راهی هالیوود شدند و شمع نبوغشان ذره ذره خاموش شده است. اما ذکر دو نکته: به طور معمول فیلمسازهایی از اروپا راهی هالیوود میشوند که بتوانند به راحتی به زبان انگلیسی حرف بزنند. کشورهایی که سنت آموزش انگلیسی در آنها قویتر است شانش بیشتری برای رفتن به آمریکا دارند مثل آلمان، هلند، دانمارک، سوئد. و دوم این که در این مقال به سینماگرهای انگلیسی اشارهای نکردهایم. همزبانی آنها با آمریکاییها و منافع مشترک اقتصادیشان راه را برای آنکه آنها را نمادهایی از سینمای اروپا بدانیم بسته است. مصاف بر این که آن دسته از فیلمسازهای جریان ساز انگلیسی هم تمایلی به مهاجرت به هالیوود نداشتهاند. مثل مایک لی و کن لوچ.
با داستانی که در دنیای فشن میگذرد و توجه ویژه فیلمساز به مسئله جنسیت در برابر خشونت. هر چه هست ویندینگ رفن دیگر چندان فیلمساز مورد علاقه منتقدان نیست او که درایو را بر مبنای فیلمنامهای از حسن امینی نوشته بود و در دو فیلم بعدیاش خود را زیادی جدی گرفته و شخصاً فیلمنامهها را نوشته است که خب حاصلش چندان خوب نبوده است. شکست تجاری سنگین این دو فیلم آخر شاید او را به اجرای پروژههای معمول و مرسوم هالیوودی مجبور کند. او فیلمساز مستعدی است اما مطمئناً یک سینماگر مؤلف و صاحب سبک محسوب نمیشود.
3- الیور هرشبیگل: کارگردان آلمانی که در سال 2004 با فیلم درخشان سقوط روایتی حیرت انگیز از آخرین روزهای آدولف هیتلر ترسیم کرد و بسیاری از سینما دوستان را شیفته تسلطش بر سینما و بازیگران ساخت. فیلمی تکنیکی و با دقتی شگرف در جزئیات.
تهاجم در سال 2007 با شرکت نیکول کیدمن و دانیل کریگ که یک تریلر کم مایه بود با بودجه 80 میلیون دلاری که تنها 15 میلیون دلار از گیشه درآمد داشت. فیلم سینمایی بعدیاش یک تریلر کم خرج بود با عنوان 5 دقیقه تا بهشت با شرکت لیام نیسون که خب فروش 13 میلیون دلاریاش در قیاس با هزینه 5 میلیون دلاری نسبتاً موفقیت محسوب میشد. سومین فیلم 13 دقیقه نام دارد و داستان جورج الزراست. مردی که در سال 1939 نقشه ترور هیتلر را اجرایی کرد که البته شکست خورد. هیرشپیگل این روزها فیلمساز مهمی محسوب نمیشود.
4- فلوریان هنکل فون دونرسمارک: او فقط 34 سال داشت که فیلم مشهورش یعنی زندگی دیگران را ساخت. داستان یک مأمور اطلاعاتی دوران آلمان شرقی که اجازه داد هنرمند تحت کنترلش از دست سازمان امنیت آلمان شرقی جان سالم به در ببرد.
این فیلم آن قدر محبوب شد که طبیعتاً سروکار دونرسمارک را به هالیوود کشاند این فیلمساز معتبر در گذر به هالیوود مجبور شد سازنده فیلم تجاری توریست شده با زوج آجلینا جولی در برابر جانی دپ. یک تریلر رمانتیک رو کمی هم کمیک.
5- تام تیکور: او در اواخر دهه نود با فیلم «بدو لولا بدو» یک فیلمساز جریان ساز پست مدرن محسوب میشد. تیکور وقتی این فیلم را ساخت فقط 32 سال سن داشت. فیلم آن قدر جسورانه بود و آن قدر فارغ البال از شیوههای متفاوت روایتی استفاده کرده بود که بلافاصله به یک کالت تبدیل شد. به خصوص که همزمان با فیلم نفرت ساخته ماتیو کاسوویتز فرانسوی به روی پرده آمده بود تا اروپاییها سهم خود از سینمای پست مدرن را به خوبی ادا کرده باشند. دو فیلم بعدی او یعنی پرنسس و سلحشور و بعد هم فیلم بهشت دیگر آن سرخوشی جسورانه بدو لولا بدو را نداشتند. پروژههایی جاه طلبانه در چارچوب محصولات اروپایی محسوب میشدند.
او از سال 2005 بالاخره راهی آمریکا شد و فیلم عطر را ساخت. پروژهای جاه طلبانه با یک داستان جنایی قرون وسطایی. عطر تنها فیلمی بود که بعد از بدو لولا بدو که در حد انتظارات از تام تیکور محسوب میشد. عطر اما شکست تجاری سنگینی محسوب میشد و تیکور به ناچار به سمت داستانهای معمایی و تریلرهای هالیوودیتر حرکت کرد.